تو اگر بودی...

ای سرا پای وجودت همه نور! تو اگر بودی خورشید امروز پلک وا می کرد از پنجره ی روشن روز تو اگر بودی دریا ودرخت در نسیم نفس بارورت مسکن می کردند وبه رویاهای سبز زمین می اندیشیدند تو اگر بودی کشکولت را که پر از اواز سبز قناریها بود هدیه می کردی به پرستو ها وشب بو ها تو اگر بودی امروز زمین این همه تنگ نبود ...نیستی باد در کوچه ی شب تلخ مرثیه می خواند و تب دلهره ای فضا را در خود می گیرد .اسمان دستمالی از ابر پیش چشمانش می گیرد ومی گرید وزمین مثل حبابی بر خود می لرز.نیستی می وزد بوی ملال اور شب. ساقه ی پیچک دلتنگی می پیچد بر پیکر شب. دم به دم می ریزد موج یک سایه ی لغزنده به روی سر شب .نیستی ابرها در غم تو می گریند رودها دریاها می نالند .نیستی باد در بیا بانها اواره ی عطر تن توست بوته های گل سرخ از دل خاک سر بر اورده وتو را می خوانند رودها غرق مناجات تواند وزمین هر شب در خواب تو را می بیند .....اه  ای وسعت بی پایان همه ی عالم در نام تو سرگردانست ..............تو اگر بودی .........بودی تو اگر......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد