****************************************
آن وقتها آرزوهایم کوچک بود آنقدر کوچک که در باغچه خانه مان گم می شدند.لحظه ها به تتندی میگذشت بدون آنکه حتی متوجه شوم.منتظر پدر می ماندم . پشت شیشه ها ی خانه که از باران خیس شده بودند می نوشتم ....
" پس کی می آیی؟ "
به عشق آمدن او به خانه و آوردن جعبه مداد رنگی و شکلات که وعده ی آن را مادر داده بود شب را به صبح می رساندم. بدون نگرانی و ترس با قاصدک ها همبازی می شدم با پروانه ها می رقصیدم وبا چکاوک ها شعر می خواندم .
به چه زیبا بود زمانی که از ته دل میخندیدم براستی که روزهای کودکی شادترین روزهاست. عاشق پدر بودم.پدر به من اطمینان وجرات برای زندگی کردن می داد و مهربانی و معصومیت مادر امید قلبم بود....... وحالا بزرگ شده ام .اکنون آرزوهایم دیگرکوچک نیستند مدتها به عقربه ساعت خیره می شوم و گذر لحظه ها را می شمارم...... گر چه امروز مثل گذشته ها به عشق مداد رنگی و شکلات مادر به بستر نمی روم اماچیز هایی دارم که فکر کردن به آنها آرامش خیالم را بیشتر می کند.........چیزهایی رنگ عشق.به زیبایی مهتاب .به شادابی خیالاتم...
****************************************
به نام خدا
تقدیم به پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله به مناسبت ماه مبارک رمضان 1429
در غربت یک شام تنها یک شمع ما را راهبر بود
می سوخت شمع ودرنگاهش یک قطره ازخون جگر بود
می گفت من میسوزم اما پروانه ام صاحب اثر بود
من سوختم تا در بسوزد هم میخ وهم در بی خبر بود
در سینه یک دردم فزون یافت دیگر علی بی همسفر بود
من سوختم خاموش و اکنون پروانه هم بی بال و پر بود
این ماه ماهی بس قشنگ است زیرا علی فکر سفر بود
خاطی چه میگوید خدا یا ای کاش رفتن زود تر بود
سلام
از این که به اولین مخاطب این وبلاگم جواب میدم خوشحالم
موفق باشید .
ما مثل عقربه ها ی ساعتیم اگر لحظه ای غفلت کنیم برای همیشه عقبیم.....منتظر مطالب جدیئتون هستم خدا نگهدار
خیلی قشنگه ...من هم خیلی دوست داشتم هنوز کودک بودم.
سلام علیکم
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات و شب زنده داریتان در این سحر عزیز، از حضرتش طلب آمرزش و مغفرتسلامتی روح و جسم طلب می نمایم.
التماس دعا
خدانگهدار./
چقدر قشنگ بود...