ببخشید!!! شوخی با اشعار سهیل محمودی!!!

 

نمونه شعر نو........................................................نمونه شعر ن

و

سروده سهیل محمودی........................................... سروده خطخطی

فداکاری................................................................... فداکاری

به تلخی یک قهوه....................................... به شیرینی چای قند پهلو

روی میز کوچک من........................................ روی میز کوچک من

دل خوش کردی .....................................................جا خوش کردی

در همان حال که میتوانستی........................... در همان حال که می توانستی

در جاده های جنگلی...............................................زیر دست تاجری

با طعم تمشک و رنگ سیب......................... با جذب مرکب و رنگ ماژیک

حوایی ات را شکوفا کنی......................................ارزشت را علنی کنی

من آدمی در بند........................................................ من آدمی کارمند

که به لبخند نومیدانه ام ..............................................که به چک دردانه ام

دل بستی......................................................................... دل بستم

و آینه جوانی ات را ............................................... و حساب بدهی ام را

شکستی............................................................................... ببستم

تا صخره های سر سخت زندگی م...................... تا تراز نا مه های شرکت من

مغرور جلوه کند........................................................... زیبا جلوه کند

به یک قهوه سرد.................................... به یک فروشگاه نه چندان شیک

در حوالی صخره های تلخ.................................... در حوالی " جوجو شهر"

دل خوش کردی.......................................................... قناعت میکنیم

........................................................................به امید چه نشسته ای؟

................................................................ بلند شو که شب عید است و

                                                                         موقع آب شدن

نظرات 20 + ارسال نظر
پیام پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:52 ب.ظ http://atlassy.blogfa.com

سلام
چو دشمن هستیت را میکند انکار با لبخند
بیا خود را هویدا کن بگو هستی مهدی جان

باز یارم سر پیوند بریدن دارد
همچو آهوی ختن میل رمیدن دارد
درد مندم به ره عشق و نمی دانستم
کندین وادکه اینقدر دویدن دارد

علیرضا شنبه 13 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:31 ق.ظ http://www.rainyspring.blogsky.com

سلام دوست خوبم
ممنونم به وبلاگم سر زدی
لطف کردی
این پسته مناجات بزرگان واقعا زیبا بود خیلی خوشم اومد
البته همه ی نوشته هاتون زیباست
بازم به ما سر بزنین خوشحال میشیم
متشکرم

غدیر شنبه 13 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:16 ب.ظ http://ghadirkhadem.blogske.com

سلام از اینکه قدم رنجه فرمودید و به پایگاه من تشریف اوردید بسیار سپاسگزارم موفق باشید .

تدبیر یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:26 ب.ظ http://m-tadbir.blogfa.com

اللهم عجل لولیک الفرج

التماس دعا

مهسا یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:28 ب.ظ http://taraneh_20.blogsky.com

ممنون که بهم سر زدین .پستهاتون خیلی زیباست

باز هم منتظرتون هستم خدانگهدار

شاید روزی راست بگویم دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:19 ق.ظ http://yunos.blogfa.com

سلام ... اسم خداست

نمیدونم برات نوشته بودم یا نه ... ولی خودم مدام تکرارش میکنم ...

بدون عشق ...
همه نعش کشند !‌

سید دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:02 ب.ظ http://avareyetanha.bligsky.com

مطالب خوبی تو وبت هست. به ما سر بزن

مهدی@@دفتــــــــــر عشق سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:17 ب.ظ http://daftareshghe.blogsky.com/

سلام دوست عزیز خوبی؟
عزیز متاسفانه دفتر عشق چند هفته پیش هک شد
و بعد حذفش کرده بودن
همه مطالبم از بین رفت
و دوباره متنهامو ریختم داخلش
وگرنه متنها همون متنهاست
موفق باشی

پیام سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:18 ب.ظ

سلام
ممنون که وبلاگم سر زدی و چیزی که گفته بودم خوندی
راستش مقاله انقدر برام تازه و جالب بود که نمی دونم باور کنم یا نه اگرا یه چیزیه که یکم سخت میشه قبولش کرد ولی حتی اگر خالی هم بسته باشه قشنگ خالی بسته و جالب بود برام
خیلی جالبه برام که تا الان مسکوت مونده و خبری ازش نمونده
به هر حال منو که بد جور به وجد اورده من همیشه این جورمقاله ها رو دوست دارم
کتاب آنگاه شیعه شدم اقای تیجانی سماوی رو که سنی بود و شیعه شد رو خوندی من از این کتابها هم خیلی خوشم میاد من پی دی افشو دارم اگر دوست داری لنکشو میدم دانلود کن
http://atlassy.persiangig.ir/other/Hedayat.pdf
به خاطر نظر لطفی هم که داری ممنونم

[ بدون نام ] چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 03:25 ب.ظ http://karo.blogsky.com

سلام . از تبادل لینک خوشحال خواهم شد . از نظتون ممنون . چشم . در ارتباط باشید . خداحافظ

داداش کوچولو چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:11 ب.ظ http://dor.blogsky.com

سلام. ممنونم که بهم سر زدی فعلا چیز جدیدی ننوشتم بازم بیا خوشحال می شم.
در پناه حق موفق باشی.

عرفان چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:18 ب.ظ http://ghadirkhadem.blogske.com

سلام و همیشه اوقات بکام شما ازاینکه محبت کردید و بایگاه من سر زدید بسیار متشکرم موفق باشید

مهدی چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:34 ب.ظ http://mahdiboloori.persianblog.ir

سلام . نوشته هات دلگرمم میکنن .
هر چه از دل برآید لاجرم بردل نشیند .
موفق باشی و همیشه زنده بنور عشق

مشاور پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:09 ق.ظ http://karo.blogsky.com

مرگ پرنده
شب ، باد پر شکسته
می رفت و ناله می کرد
مستانه در سیاهی
هر سو کشاله می کرد
در گوشه های تاریک
در سایه های نمنک
می سود پنجه بر سنگ
می کوفت سینه بر خک
می برد شاخه ها را
بازیکنان به هر سو
می راند سایه ها را
چون گله های آهو
خاموش بود صحرا
مهتاب روشنی بخش
می کرد نور خود را
بر سینه ی زمین پخش
از لای شاخساران
سر می کشید و می دید
تاریکی زمین را
در زیر سایه ی بید
اسرار نیمه شب را
می جست و خنده می کرد
برگی ز شاخه می جست
بادش پرنده می کرد
تنها با شاخ فندق
می خواند سهره ی پیر
می بافت نغمه اش را
چون دانه های زنجیر
در زیر آسمان کوه
سرد و سیاه و سنگین
پر کرده بود دامن
از سایه های رنگین
اندام آهنینش
در روشنایی ماه
چون قلعه های جادو
می بست بر نظر راه
دامان موجدارش
از دور دیده می شد
تا گوشه های صحرا
با شب کشیده می شد
بالایش آسمان ها
با اختران در هم
چون کشت نو دمیده
با قطره های شبنم
مرغان نیمه وحشی
بر شاخه ی درختان
آهسته می نشستند
غمگین چو تیره بختان
گاهی پیاده می گشت
لی لی کنان نسیمی
صحرای بیکرانه
پر می شد از شمیمی
خم می شد از نهیبش
هر لظحه شاخ و برگی
می زد نسیم خاموش
شیون ز بیم مرگی
دنبال باد ولگرد
بازیکنان نگاهم
می رفت و شمع مهتاب
تنها چراغ راهم
ناگه به لرزه آمد
انگشت شاخساری
مرغی تپید و افتاد
در موجی از غباری
بر خک نرم و نمنک
غلتید و پرپری زد
بادی که ناله می کرد
آهنگ دیگری زد
یک لحظه ایستادم
خاموش و سرفکنده
تا دیده بر نگیرم
از جنبش پرنده
چشمم چو آشنا شد
با سایه و سیاهی
دیدم پرنده بر خک
جان می کند چو ماهی
برگی سپس عقب رفت
تابید نور مهتاب
گویی که مرغ خفته
زد غوطه در دل آب
آنگاه چشم من دید
گنجشکی آرمیده
در تیرگی خزیده
از روشنی رمیده
از حلقه های یاران
رخت سفر گرفته
در زیر بارش ماه
سر زیر پر گرفته
آن روز شامگاهان
او بود و همسفرها
کانگونه می گشودند
مستانه بال و پرها
از روی کوهساران
چون برق می پریدند
ابر سیاه شب را
با سینه می دریدند
گویی به یادشان بود
آن همرهان هشیار
از دره های خاموش
افسانه های بسیار
ناگه پرید و برخاست
سنگی ز یک فلاخن
از ضربتش زیان دید
بال پرنده ی من
افتاد چون ستاره
در پنجه ی درختی
بر شاخه ای برهنه
مسکن گرفت لختی
چون طاقتش ز کف رفت
زان شاخه سرنگون شد
در پیش پایم افتاد
غلتید و غرق خون شد
اینک پرنده ی من
دیگر نفس نمی زد
قلب تپنده ی او
با صد هوس نمی زد
اشک ستاره و ماه
با اشک من درآمیخت
چون قطره های شبنم
بر بال او فروریخت

سحر پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 08:41 ب.ظ http://onsky.blogsky.com

سلام عزیز مهربون
شب تو هم به خیر
قبلا هم اومدی بودی پیشم ، یادت نیست؟!
من به یادت بودم و به وبلاگت هم سر زدم.
شرمنده شدم از اینهمه لطف و مهربونیت.
خیلی قشنگ و با احساس می نویسی
بسیار خوشحالم می کنی اگه بازم بیای ، منم میام
از صمیم قلب برات آرزوی سلامتی و شادی میکنم
موفق باشی عزیزم

مهدی@@دفتــــــــــر عشق پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:30 ب.ظ http://daftareshghe.blogsky.com/

سلام دوست با احساسم
مرسی از لطفت
موفق باشی

دل شــــــدگان پنج‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:54 ب.ظ http://DellShodeGan.BloGSky.Com

سلام علیکم
اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا صلواتک علیه و اله و غیبته ولینا و کثره عدونا و قله عددنا و شده الفتن بنا و تظاهر الزمان علینا ...
یا علی مدد./

پیام جمعه 19 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:09 ق.ظ http://atlassy.blogfa.com

سلام
ممنون بابت گل قشنگی که برام فرستادید هر چند ازاین گلهای زیاده و همه همشکلن اما خوب بستگی داره از کی بگیری
گلتونو برای خودم نگر داشتم و یه موارد عمومی کامنتتون رو برای همه و بقیه رو برای خودم نگر داشتم
ممنونم که به وبلاگم سر میزنی و منو جدا خوشحال میکنی
یه شعری هست که امروز میخوندمش خیلی خوشم میاد از این شعر برات می نویسم
کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو میگویم
کلید خانه ام را در دستان تو میگذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت میکنم
به کنارت می نشینم و بر زانوی تو این چینین به خواب میروم
کیستی که من این چنین در دیار رویاهای خویش با تو درنگ میکنم

من این شعرو دوست دارم قشنگه مزمون جالبی داره
من راستش اره اهل مطالعه که نه ولی خوب کتاب خوندنو دوست دارم به مطالعه علاقه دارم کتابهای زیادی هم خوندم
چیز خوبیه
هر وقتم که دوست داشتی جوابمو بده ممنونم که به یاد دوستم بودی متشکر و ممنونم
بازم سر بزن بهم
دعا برای فرج امام زمان واجب است ، نه مانند واجب کفایی که اگر کسانی دعا کنند تکلیف برداشته می شود بلکه مانند نماز های یومیه واجب عینی است و بر هر مرد و زن واجب است ( امام سجاد کتاب مکیااللمکارم)

شاید روزی راست بگویم شنبه 20 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:01 ق.ظ http://yunos.blogfa.com

سلام ... اسم خداست

من هم خودم یادم رفته است که ...
مرغک شاخسار کدان صنوبر شکسته بوده ام ...

به خاطر اینهمه احساس خوب ممنونم ... امیدوارم لایقش باشم . من هم اینجا احساس آرامش می کنم . :)

مشاور شنبه 20 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:40 ق.ظ http://karo.blogsky.com

سلام . منهم ارزوی موفقیت دارم اما بنده متوجه سوالتون نشدم اگر واضحتر بفرمایید ممنونم
حالا بی وفا افتاده ام از پا

سیاه شده ام سبز نمی شوم

ممنوع ترین وقتی که می خواهم

می خوانم ، شعری از دوریت می گویم

ممنوع ترینم از پی تو بی سرزمینم

از پی تو

بیهوده می خوانم

وقتی تنم رنجور از زخم شرنگ است

سرانگشتانم خسته از لمس تن

تن این روزهای بی تو

پرنده ذهنم خسته از کوچ

می خوانند امون بده

فقط یک بار

حال کن حالشو ببر از این سرود

گوش کن

سمفونی مرگ است می نوازد آرام آرام

ومن با یک هوا انتظار سیاه

در این سپیدی شب چه احمقم باز به تو می اندیشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد