خلیل جوادی

***************************************

شمـا را چه رفته ست کاینسان خـُلید؟

چــــــرا جــمــلـــه ژولـــیده و بُنجـُلید؟

چــــرا سیــخ سیـخــی شــده مویتان؟

چـــــرا مــثل زنهـــاست ابـــــرویتـــان؟

تـو مردی اگــــر، چیست آن موی مِش؟

بـــرو از سیــــــاوش خجــــالت بکـــش

هــــزاران چــو تــــو لندهــــــــــور پلیـد

نیرزد بــه یک مــــــــوی گـــُرد آفــریـــد

اگــــر لشکــــر انگیـــــزد اسفنـدیـــــار

دگـــر مـــــوی مِش کرده نــاید به کــار

تــورا پــــاردم گــــردد آنگـــــه عِنـــــان

همی می کنی پشـت بــــر دشمنــان

تــــویی کـــه بـــــه مـن تکّه انداخــتی

گمـــــــانم مــــــرا خــــــوب نشناختی

ابـــوالقــــــــــــاسمم بنده ، فردوسیََم

حکیـــــــــــم زبــــــان آور طــــــوسیَم

کنون زیـــــــــــر این گنبد نیـل فــــــام

همــــه مــر مـــرا می شناسند نــــام

--------------------------------------

یــــه لحظـــه بعــــدِ اون صـدای کلفت

مــــرد فروشنده بــه فــردوسی گفت:

خودت که نـــــه، میدونتــو میشناسـم

از تـــو کسی چیـــزی نگفتــه واســم

ببینمت، تــــــو شاعــری راس راسی؟

"مــــریم حیـدر زاده" رو میشنـــاسی؟

راستی یه چی بخوام، ازت بر میـــــاد؟

ترانـــــه ی  رپ  از  کارات  در میـــــاد؟

پسر خالـه م میخواد کاست جم کنــه

یه چیزایی میخواد سر هـــــــــم کنــه

میخوام بـــــراش چیــزای مشتی بگی

هفش تـا شعـر شیش و هشتی بگی

بیـــــا ، اینم یـــه کـــاغذ و یـه خودکــار

یــــه چی بگوتومایه های " شاهکــــار"

امّـــا تــورو جـــون مـــامــانت استـــــاد

چیزی نگی که گیــــر بــدن تو ارشـــاد

---------------------------------

شاعــر شاهنــــامه ســری تکون داد

هیچّی نگف، فقــط پـــا شد راه افتـاد

دید نمیتـونـه بـــــا همــــه  بجنگــــــه

هرجـــا کـــــه میره آسمـون یــه رنگه

بنـده خـــدا دلش میخواس خیلی زود

دوبــــــــاره بــــرگـرده همونجــا که بود

طفلی نشس  همینجوری غصّه خورد

یه روز نوشتند ، کــه دق کـــرد و مـرد


قطار لحظه ها <کاش هنوز کودک بودم>

**************************************** 

آن وقتها آرزوهایم کوچک بود آنقدر کوچک که در باغچه خانه مان گم می شدند.لحظه ها به تتندی میگذشت بدون آنکه حتی متوجه شوم.منتظر پدر می ماندم . پشت شیشه ها ی خانه که از باران خیس شده بودند می نوشتم .... 

 " پس کی می آیی؟ " 

 به عشق آمدن او به خانه و آوردن جعبه مداد رنگی و شکلات که وعده ی آن را مادر داده بود شب را به صبح می رساندم. بدون نگرانی و ترس با قاصدک ها همبازی می شدم با پروانه ها می رقصیدم وبا چکاوک ها شعر می خواندم . 

 به چه زیبا بود زمانی که از ته دل میخندیدم براستی که روزهای کودکی شادترین روزهاست. عاشق پدر بودم.پدر به من اطمینان وجرات برای زندگی کردن می داد و مهربانی و معصومیت مادر امید قلبم بود....... وحالا بزرگ شده ام .اکنون آرزوهایم دیگرکوچک نیستند مدتها به عقربه ساعت خیره می شوم و گذر لحظه ها را می شمارم...... گر چه امروز مثل گذشته ها به عشق مداد رنگی و شکلات مادر به بستر نمی روم اماچیز هایی دارم که فکر کردن به آنها آرامش خیالم را بیشتر می کند.........چیزهایی رنگ عشق.به زیبایی مهتاب .به شادابی خیالاتم...  

****************************************

  

  

ای سرا پا همه خوبی به تو می اندیشم

****************************************

همه می پرسند 

چیست در زمزمه ی مبهم آب؟ چیست در هلهله ی دلکش برگ؟ 

چیست در بازی آن ابر سپید روی این آبی آرام بلندکه تو را میبرداینگونه به ژرفای خیال؟ 

چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟ چیست در کوشش بی حاصل موج؟ 

چیست در خنده ی جام؟ که تو تا چندین ساعت مات و مبهوت به آن می نگری؟ 

نه به ابر. نه به خاک نه به برگ 

نه به این آبی آرام بلند.نه به این خلوت خاموش کبوتر ها.نه به این آتش لغزیده به جام... 

 من به این جمله نمی اندیشم 

 من مناجات درختان هنگام سحر/  رقص عطر گل یخ را در باد 

 نفس پاک شقایق رادرسینه کوه  / صحبت چلچله ها رابا صبح 

نبض پاینده ی هستی را در گندمزار/ گردش رنگ وطبیعت رابر گونه گل 

 همه را می شنوم . می بینم 

 من به این جمله نمی اندیشم  

 ای سرا پا همه خوبی به تو می اندیشم  

همه وقت. همه جا. من به هر حال که باشم به تو می اندیشم...

  

عذر خواهی

معذرت می خواهم از باران

معذرت می خواهم از آب این مهریه ی آبی معذرت میخواهم از باد این معنای بی تابی

من نفهمیدم که جنگل چیست؟سبزه چیست؟ برگ گل چه می گوید؟ 

معذرت می خواهم از این رازقی ها و اقاقی ها و این گلهای عنابی  

من نفهمیدم دل برای شکستن نیست  

معذرت می خواهم از باران که بارید و ندیدم شرشرآنرا 

راه می رفتم چتر ها روی سرم بود و سرم پایین.....آه از این آیین 

معذرت می خواهم از این لحظه ها ،این خسارت های بی برگشت 

معذرت می خواهم از آنچه میان ما بگذشت 

 من چه میدانستم این خودکارآچارنوارکاست وضبط است.حرفهایم گرچه بی ربط است

فکر می کردم تمام راههای خاکی اطراف شهر 

یا همین جویی که می آید لب جالیز اتفاقی در دل جغرافیای ماست 

من فقط کمی پیش پا را سخت می دیدم من جنوب شهر را خوشبخت می دیدم 

گاه گاهی هندوانه قاچ می کردم پاره ای از آن به یک همسایه می دادم 

هندوانه سرخ بود همچون ریای من 

من چه می گویم خدای من ؟؟؟ 

معذرت می خواهم از آن صبح ها آن همه خمیازه های جمعه و یکشنبه و هر روز 

معذرت می خواهم از آن ظهر ها زهد مقوایی 

من فقط فهمیده بودم مادرم سجاده ای دارد پدر هم قامت خمیده ای دارد 

عذر می خواهم من از آنان 

معذرت میخواهم من از هر کس که فرصت را غنیمت برد 

عذر میخواهم من از آنان که حتی نامشان را وتلفنهایشان را می نوشتم  

بعد می انداختم یک جا که یادم نیست 

من چه می دانستم این کاغذ دلیل و مدرک جرم است 

در پرونده هایی که تو می سازی برای من... 

من چه می گویم خدای من؟؟؟ 

معذرت می خواهم از آن دوست از آن یار هر کجا هر روزنامه هر مجله دست من امد 

در میان خانه های خالی یک جدول و خودکار من برای دیدنش هر بار 

هر چه عینک می زدم بیهوده بود انگار 

میرسیدم صفحه ی اخر ستون اخر و "انکار" 

 معذرت می خواهم از این شرشر باران  در این لحظه ی پایان

سخن اهل دل

**************************************** 

بارالها ما را از آنانی قرار بده که در فضل خلوصشان جز بوی گل مریم تو نپیچید ودر برکه ی چشمشان جز نیلوفر آبی تو نرویید.آنانکه بودنشان را جز در سجود سپاس تو دیدند. بارالها مارا از آنانی قرار ده که پیشانیشان سجده گاه عظمت توست و چشمانشان بی خواب خدمت توست واشکهایشان زبان خشیت تو. ای آنکه ماههای رخسار تو روشنایی راه و زیبایی نگاه عاشقان است 

الهی...

**************************************** 

الهی     قبله ی عارفان خورشید روی توست ومحراب جانها طاق ابروی توست ومسجداقصای دلها حریم کوی توست نظری به سوی ما فرما که نظر ما به سوی توست 

ای که امکان بهاری

*************************************** 

همزمان با صبح چشم خورشیدی تو جهت پنجره را می کاود .دشت روشن شده از روشنی  رخسارت.ابر بیداری در غربت ما می بارد .بال اگر ذوق پریدن دارد صبح گر میل دمیدن دارد باغ اگر سبزتر از سبز امد برکت اب زلالی است که از چشم ترت می بارد .باغ بیدار است باغبان با تپش قلب تو این مزرعه را سرخ تر می کارد بی گمان ماه دست تو را می بوسد ورنه در سایه ی طولانی شب شب چه وحشتناک است ای که امکان بهاری 

 بی اشارات دو چشم تو زمین می پوسد  چنان  که بهار از دم گرم تو بر می خیزد .

خواب اشفته ی مرا...

**************************************** 

گم شده ام میان این همه کلمه ی گوناگون کوچه را و خانه را از یاد برده ام .ماه و آفتاب را نمی شناسم.بغضهای کهنه ودستهای تهی که در دلم زندگی می کنند آرام و قرارم را از من برده اند. 

شکوه می برم پیش آسمان شاید که در این شبها چاره ای کنند خواب آشفته ی مرا...   

تو اگر بودی...

ای سرا پای وجودت همه نور! تو اگر بودی خورشید امروز پلک وا می کرد از پنجره ی روشن روز تو اگر بودی دریا ودرخت در نسیم نفس بارورت مسکن می کردند وبه رویاهای سبز زمین می اندیشیدند تو اگر بودی کشکولت را که پر از اواز سبز قناریها بود هدیه می کردی به پرستو ها وشب بو ها تو اگر بودی امروز زمین این همه تنگ نبود ...نیستی باد در کوچه ی شب تلخ مرثیه می خواند و تب دلهره ای فضا را در خود می گیرد .اسمان دستمالی از ابر پیش چشمانش می گیرد ومی گرید وزمین مثل حبابی بر خود می لرز.نیستی می وزد بوی ملال اور شب. ساقه ی پیچک دلتنگی می پیچد بر پیکر شب. دم به دم می ریزد موج یک سایه ی لغزنده به روی سر شب .نیستی ابرها در غم تو می گریند رودها دریاها می نالند .نیستی باد در بیا بانها اواره ی عطر تن توست بوته های گل سرخ از دل خاک سر بر اورده وتو را می خوانند رودها غرق مناجات تواند وزمین هر شب در خواب تو را می بیند .....اه  ای وسعت بی پایان همه ی عالم در نام تو سرگردانست ..............تو اگر بودی .........بودی تو اگر......

فاصله

**************************************** 

وقتی غنچه های صحرا با حجب وترس می شکفند یا موجها در بیکران وسعت دریا مردانه می خروشند وقتی سینه سرخ های جوان با نغمه های عاشقانه ی خود صبح را در باغ می پراکنند وقتی کنار باغچه پروانه ها شادی کنان به صورت هم بوسه می زنند اندوه زرد این همه دوری بر برگهای  سبز دلم می نشیند اما....زیباست زندگی